عشق ممنوع
عشق ممنوع


داستان عشق من (خیالی)

اولین باری که دیدمش هیچ وقت یادم نمیره رفته بودم تو یه بوتیک لباس بگیرم من با نگار اونجا آشنا شدم اون اونجا کار میکرد برای اینکه پدرش فوت کرده بود مامانش هم گوشه بیمارستان افتاده بود اون مونده بود و دو تا خواهر کوچیکتر از خودش مجبور بود که واسه خاطر اونا کار کنه بگذریم .
اون روز من خیلی تلاش کردم که شمارمو بهش بدم اما نشد یعنی نتونستم تا میومدم شماره بدم یکی مزاحم میشد خلاصه با هر بدبختی بود شمارمو بهش دادم اول قبول نمیکرد اما با اصرارهای من بالاخره شمارمو برداشت اون روز خیلی منتظر بودم تماس بگیره اما نگرفت فرداش دیگه فکر میکردم شمارمو انداخته دور حول و حوش ساعت شش و نیم عصر بود که دیدم تلفنم زنگ میخوره فکر کردم یکی از دوستامه وقتی گفتم الو صدای یه دختر رو شنیدم گفت : سلام ! گفتم : سلام شما ؟ گفت : دیروز به من شماره دادین !! گفتم : آ بله میدونین راستش چه جوری بگم من میخواستم ما بیشتر با هم آشنا بشیم آ آ آخه من از شما خوشم اومده شما موافقین با من بیشتر آشنا بشین !! از صدای خندش فهمیدم گند زدم با لحنی مهربون گفت : اگه اینجوری نبود که باهاتون تماس نمیگرفتم !!
خلاصه ما با هم آشنا شدیم هر روز هم به هم بیشتر علاقه مند میشدیم هر روز عاشق تر از روز پیش یه روز وقتی داشتیم با هم صحبت میکردیم بهش گفتم : نگار ! گفت : چیه عزیزم ! گفتم : میشه واسه همیشه کنارم بمونی از پیشم نری ؟ گفت : چرا نشه من تا آخرش باهاتم خیالت راحت !!
اون روز خیلی حرفای عاشقانه به هم زدیم اونقدر که شب خوابم نبرد همش داشتم خدا رو شکر میکردم بابت این گلی که به من داده !
یه روز که رفتم دنبالش تا با هم بریم کمی دور بزنیم دیدم جلوی بوتیک داره با یه یارویی دعوا میکنه اون مردک هم هر چی از دهنش در میومد به نگار میگفت منم که این صحنه رو دیدم  حرسم بد جوری گرفت رفتم سراغ یارو و تا میخورد زدمش آخر مردم اومدن منو از روش بلند کردن  !
اون روز منو بردن پاسگاه نگار هم اونجا بود خیلی داشت غصه میخورد بهش گفتم : چته ؟ گفت :تو به خاطر من افتادی تو دردسر ازت معذرت می خوام گفتم : این چه حرفیه گلم اون مردک داشت زیادی قد قد میکرد حسابش رو گذاشتم کف دستش اینو که گفتم افسر نگهبان رسید و اسم منو خوند و منو بردن تو، اونجا افسر نگهبان گفت که هر طور شده باید رضایت شاکی رو بگیری و گر نه مجبوری تو زندان بمونی تا روز دادگاه که تکلیفت معلوم شه ! اون شب با هر بدبختی بود رضایتو از یارو گرفتیم و اون شب تلخ تموم شد!!
فرداش به نگار گفتم : من می خوام با خانوادم بیام برای خواستگاری از تو گفت : قدمتون رو چشم ولی مهیار جان تو که شرایط منو میدونی گفتم : اگه نگرانی خانوادم رضایت ندن اون با من نگران نباش من می خوام با تو زندگی کنم اونا که نمی خوان باهات زندگی کنن  !!
وقتی که جریان رو با خانوادم در میون گذاشتم اولش روی خوشی نشون ندادن اما وقتی اصرار های منو دیدن ناچار کنار اومدن و گفتن باشه .
شب خواستگاری بود ما رفتیم از نگار خانوم خواستگاری کردیم همه چیز به سرعت برق و باد گذشت و ما حالا با هم نامزد بودیم خیلی روزای قشنگی بود خواهرهای نگار پیش پدر و مادر من بودن و اون دیگه از بابت اونا نگرانی نداشت فقط مونده بود مادرش که تو بیمارستان بود ما هم هر از چند گاهی بهش سر میزدیم تا اینکه یه روز به تلفن نگار زنگ زدن خانم نگار ... گفت : بله بفرماین گفتن : از بیمارستان تماس میگیریم متاسفیم مادرتون فوت کردن اینو که گفتن گوشی از دست نگار افتاد خودش هم از حال رفت من گوشی رو برداشتم و فهمیدم ماجرا چیه !!
وای چه روزای بدی بود منو نگار رفتیم بیمارستان نگار وقتی جنازه مادرش رو دید از هوش رفت و بستریش کردن حالش اصلآ خوب نبود نگار بعد از مرگ مادرش خیلی غصه میخورد یه روز که داشت از خیابون رد میشد یه ماشین بهش زد و ...
نگار ای وای من نگار من داشت پرپر میزد داشت از دستم میرفت اون روزای خوب حالا تبدیل شده بودن به بدترین و تلخ ترین روزهای زندگی من چقدر حس بدی بود اونقدر بغض داشتم که اگه میترکید سیل دنیا رو میبرد بعد از نگار من هم حال و روز خوشی ندارم دو تا خواهر نگار پیش من هستن سعی میکنم از یادگارهای نگار بخوبی مراقبت کنم . . .



نظرات شما عزیزان:

آیناز*
ساعت1:51---20 مرداد 1391
اوخی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:,

|
 


به وبلاگ من خوش آمدید
fatemehabolhassani23@yahoo.com
نازترین عکسهای ایرانی

 

 

farnaz

 

آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391

 

متشكرم داداش مهربونم
تو رو وافعا میخواهم
تو رو وافعا میخواهم
امشب
تو خواب ببين..........
دوستت دارم تا پاي جون
وقتي دلم بهونه ميگيره
تقديم به خاله روشاي عزيزم كه عزيز خودمه
تقدیم به بهترینم عزیزترینم خاله آیناز نازم
خزون
اگه از عشق
حرف دلت را بگو
بیا در آغوش عشق
داره بارون میاد
دخترک عاشق
از تو به تو رسیدم
همیشه مثله هم
نجات عشق
شب و روزم همه تو

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق ممنوع و آدرس m4hsh4r.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





شهر خاموش
دلم برات تنگه
دنیای آبی حسین 1
دنیای آبی حسین 2
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

 

حمل و ترخیص خرده بار از چین
حمل و ترخیص چین
جلو پنجره اسپرت
الوقلیون

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 28
بازدید هفته : 50
بازدید ماه : 194
بازدید کل : 19269
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 46
تعداد آنلاین : 1


.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->